من و عشق زیبایم

می نویسم از "منی" که قبل او بودم و "منی" که در کنار او هستم

من و عشق زیبایم

می نویسم از "منی" که قبل او بودم و "منی" که در کنار او هستم

وقتی عصبانی میشیم...!

یه وقتایی هست تو زندگی که آدم از بعضی چیزا ناراحت میشه. بالاخره همه ما بعضی جاها نقطه ضعف هایی داریم. که فکر میکنم یکی از نقطه ضعف های بزرگ اکثرمون عکس العمل ماست وقتی که ناراحت و یا عصبانی هستیم.

خیلی مهمه که آدم کنترل نفس خودشو داشته باشه و رو نفسش مسلط باشه. خیلی از ماها روزانه شاید به خاطر مسائل گوناگون ناراحت شیم و ندونیم که برخورد درست چیه؟ به نظر من اکثر ما ها کم و بیش دچار این مشکل هستیم. البته درجه بندی اش فرق میکنه.

این مسئله تا زمانی که آدم ازدواج نکرده شاید خیلی آزار دهنده نباشه و فقط خودش و خونوادش رو ناراحت کنه اما وقتی ازدواج میکنی و با یه نفر قراره تمام لحظاتتو تقسیم کنی و همدیگرو خوشبخت کنین،قضیه فرق میکنه، اینجا دیگه نمیتونی مثل قبل خودخواهانه برخورد کنی،باید خیلی از جاها از خواسته دلت بزنی،باید خیلی جاها کنار بیای تا الکی ناراحتی پیش نیاد.

اینا رو که میگم خودمم کم و بیش دچارشون هستم. به هرحال منم یه بنده از بنده های خدام که دارم تلاشمو میکنم در جهت تغییر برای بهتر شدن،اینم یکی از مواردشه.

البته بهترین روشی که تا الان به ذهنم رسیده اینه که وقتای عصبانیت آدم سکوت کنه. حداقل چند لحظه تا چند ساعت(بستگی به افراد مختلف داره) سکوت برای بهتر فکر کردن راجع به قضیه خیلی کمک میکنه تا بهترین و درست ترین برخورد رو داشته باشیم.

رابطه زن و شوهر مقدس تر و شفاف تر از این حرفاست که بخواد به خاطر ناراحتی های کوچیک تیره و کدر بشه. پس بهتره وقتی در یه مسئله ای ناراحتی برامون پیش میاد به خودمون و همسرمون فرصت بیشتری بدیم تا فکر کنیم و بتونیم با منطق تصمیم بگیریم. من خودم چندین بار این کارو امتحان کردم. با این که خیلی کار سختیه ولی نتیجه میده. نتیجه خوبی هم داره. با ذهن آروم راحت تر میتونی در قبال مشکلات جبهه بگیری.

یادمون باشه: رابطه زن و شوهری با روابط دیگه متفاوته. با این دید زندگی کنیم که با ازدواج راحت تر میتونیم خودمون رو تغییر بدیم. تغییری در جهت بهتر شدن. پس اگر این مشکل رو داریم از فرصتی که خدا بهمون داده،ازین که کنار کسی قرار گرفتیم که موجب آزمایش ماست برای امتحان بندگی،بهترین استفاده رو بکنیم برای تمرین بندگی کردن.

امروز 18 اردیبهشت،متأسفانه یه سوء تفاهم بین مون پیش اومد که من خیلی ناراحت شدم،البته بعد از ظهرش رفتم حرم،حالم بهتر شد،وقتی با اعصاب آروم به قضیه ای که منو ناراحت کرده بود فکر کردم،به این نتیجه رسیدم که نباید ناراحت میشدم و آقای خودمم الکی ناراحت می کردم...!

اما در هرصورت اون ناراحتی هم برطرف شد و منتقل شد تو دفتر تجربیات زندگی من!

شاد باشیم اما نه به هر قیمت!

سلام. تو پست قبلی راجع به مراسم ازدواج یه کم گفتم و قرار بود دراین پست راجع به نحوه برگزاری مراسم یه کم حرف بزنم.

راستش تو این غوغای جامعه ما که کمتر کسی پیدا میشه که عروسی اش رو با موسیقی های حرام مزین نکنه! من و همسرم تصمیم گرفتیم حداقل تا جایی که میتونیم مراسممون رو بدون گناه برگزار کنیم... اولین کاری که باید می کردیم همون اسراف نکردن بود که تو پست قبل گفتم،و اما دومین کاری که از دستمون برمیومد این بود که تو عروسی مون یاد خدا و ائمه رو زنده نگه داریم... 

به هرحال این اونا بودن که باعث رسیدن من و همسرم به هم شدن،پس این بی انصافی نیست که طوری عروسی بگیریم که همه راضی باشند و اون اصل کاریه ناراضی؟؟! 


ازون جایی که رضایت خداوند در اول زندگی(و البته همیشه) برای زندگی ما شرط بزرگ و مهمی هست،تصمیم گرفتیم طوری عروسی بگیریم که بتونیم رضایت خدا رو هم همون اول زندگی جلب کنیم. و در جهت رسیدن به این هدف میخوایم به جای موسیقی های حرام امروزی! از مولودی برای شاد کردن جو عروسی مون استفاده کنیم.

که البته فرهنگ مولودی خوندن تو عروسی ها کم کم(با سرعت حرکت لاک پشت!) داره تو جامعه رواج پیدا میکنه، علت این امر فکر میکنم بیشتر برمیگرده به اینکه خیلی ها از وجود چنین مراسماتی بی خبرند!! و حتی خیلی از همین بچه مذهبی ها هم مراسم هاشون رو بدون هیچ آهنگ و یا مولودی برگزار میکنند.

البته دلیل دیگه این کار فرهنگ سازی هست. من و همسرم اعتقاد داریم با این کار میشه فرهنگ سازی کرد برای بقیه تا بدونند شادی مراسم فقط با آهنگ های حرام نیست. و میشه با ذکر و یاد ائمه هم مراسم رو شاد نگه داشت.(و اصلش هم همینه)


و اما سوم اینکه من خیلی دوست دارم اولین مهمون هام،ائمه باشند. دوست دارم اگر امام مهدی(عج) یه نگاهی به مراسمم کرد تأسف به حالم نخوره،دوست دارم حضرت زینب(س) که من و همسرم روز میلاد ایشون به هم رسیدیم و درواقع به قول همسرم هدیه ای هستیم از جانب ایشون به هم،از دیدن مراسم من به شیعه بودن من افتخار کنه،و بدونه که ما فقط اسمی محب اهل بیت نیستیم بلکه در عمل هم سعی خودمون رو میکنیم(البته این کارها در قبال وظایفی که باید انجام بدیم خیلی کوچیکه،ولی به اندازه خودش سعی در جلب رضایت هست)

این بود حرفام،البته حرفای خیلی خاص اینجا نمی زنم،فقط میخوام از نکات ریزی که شاید از نگاه خیلی هامون کم اهمیت هستند اما درواقع برای بندگی کردن خیلی مهم اند،براتون بگم...

التماس دعا...

امروز 18 اردیبهشت، یه تازه کار! اینا رو می نویسم که بعدها که با خانوادم اومدم به اینجا سر زدم یاد خاطراتم بیفتم...!

شروع میکنم با توکل به او

سلام. خب تو پست قبل از انگیزه کلی نوشتنم در اینجا که گفتم،بذارید اولین پست رو هم بذارم تا خودم و شما دستمون بیاد که اینجا قراره از چی بگیم و بشنویم؟

راستش من قبل ازدواج تجربه خاصی درمورد نحوه برخورد با همسرم نداشتم. چیزای کلی درباره ازدواج شنیده بودم و خودم در زندگی اطرافیانم دیده بودم اما الان هرچی که بیشتر میگذره بیشتر متوجه یه سری چیزا میشم،چیزایی که قبلا هم تو کتاب زندگیم بودن اما برام پررنگ نبودن،اما بعد ازدواج انگار خدای عزیزم خودش با یه خودکار رنگی،زیرشون خط پررنگ کشیده که وقت خوندنشون حواسم بهشون بیشتر باشه...

سعی خودمو میکنم اینجا شعار ندم،پس اگر دیدید یه حرف به نظرتون کلیشه ای بود بدونید اون کلیشه برای من تبدیل به واقعیت شده،یعنی سعی خودمو کردم که از حالت شعاری و مجازی بیارمش تو دنیای واقعی. جایی که خودم توش نفس میکشم و زندگی میکنم.

نمیدونم ازکجا شروع کنم،اما بذارید از همون اول بگم... همون اولی که شاید خیلی هامون توش گیر کردیم... مراسم شیرین عروسی!

مراسمی که خیلی هامون پاکی و قداستی رو که باید داشته باشه ازش گرفتیم با افکار اشتباهمون... فکرای اشتباهی که شاید همون اول زندگی باعث بحث های بیخودی بین خیلی از زوج های جوون بشه... بحث هایی که همه مون کم و بیش باهاش روبرو بودیم و دعواهای پیرامونش رو هم دیدیم...

توقعات بیش از حد خانواده ها در برگزاری مراسم و یا توقع بیش از حد خود ما دخترها که گاهی کمر مردها رو میشکنه...

من خدا رو شکر پایه زندگیمو از همون اول بر این گذاشتم که قناعت پیشه کنم. گرچه گاهی وقتا برام سخت هم بود...

البته تو این چند وقت مورد خیلی خاصی پیش نیومده(اونم دلیلش اینه که هنوز بحث شیرین جهیزیه خریدن وسط نیومده!!) ولی تو همون مواردی هم که بوده سعی خودمو کردم قانع باشم...

مثلا در برگزاری مراسمم تصمیم دارم از تشریفات الکی که فقط باعث اسراف و حسرت بقیه میشه جلوگیری کنم... نمیخوام کسایی که میان مراسم من خدانکرده حسرت به دل بمونن که این چه مراسمی بود و جوونا از ازدواج ناامید شن که آقا ما که این همه پول نداریم پس پا پیش نمیذاریم... ما اگر ادعای دین و ایمان داریم،این ادعا باید در سراسر اعمالمون دیده بشه،باید در کارهامون الگو باشیم برای بقیه،باید شیرینی دین رو به هر نحوی که شده به بقیه نشون بدیم... نشون بدیم که بدون اسراف و تشریفات هم میشه مراسم خوبی برگزار کرد که "خدا + همه مهمون ها" ازش راضی باشن...

باید منطقی بود،خوشی به چه قیمت؟ به قیمت سوزاندن دل دیگران؟ به قیمت اسراف؟؟؟ هرچیزی در حد اعتدال،نه کم و نه زیاد. غذا چند مدل و دسر و پیش غذا و نمیدونم این جور رسم هایی که ما خودمون به مراسم هامون سنجاق کردیم... بریزیم دور این رسم های غلط رو.

و اما در مورد نحوه برگزاری مراسم هم حرف هایی دارم که انشاءالله در پست بعدی خواهم گفت.

فعلا بااجازه.التماس دعا.

امروز 17 اردیبهشت،اولین روز تأسیس این وب،دقیقا یادمه،یه امتحان سخت داشتم همون روز،بعد امتحان تو خوابگاه،روی تختم... مشغول ساختن وب و نوشتن اولین پست هاش...!

چرا من؟ چرا اینجا؟

سلام به همه دوستان عزیز وب قبلیم که انشاءالله به زودی به اینجا هم سر می زنند...

نمیدونم چی شد که اینجا ساخته شد اما به نظرم فکری بود که با گشت و گذار در این فضای مجازی به ذهنم رسید... نوشتن از خودم و همسرم با نگرشی شاید نو،به ازدواج...

خیلی وقت نیست که زندگی مشترک رو تجربه کردم،اما ترجیح دادم از همون روزهای اول از نکات مثبتی که در زندگیم می بینم والبته به درد بقیه هم میخوره،و یا نکات منفی که سعی کردم برطرفشون کنم، بنویسم...

من... البته یه بنده عادی خدا، که داره هرروز سعی شو میکنه تا تو مسیر بندگی،گام های درست برداره تا از مسیر منحرف نشه،البته به کمک همسرش...

راه پر پیچ و خم بندگی رو به تنهایی نمیشه طی کرد... بالاخره یه جاهایی هست که کم میاری،احساس میکنی دیگه نمیتونی بقیه مسیر رو طی کنی... احساس میکنی تنهایی... نه یه همدردی... نه یه همفکری و نه یه همراهی...

فدای خدای خودم بشم که حتی تو راه بندگی خودش هم تنهات نمی ذاره...

خودش احساس نیاز به یه همراه تو زندگی رو تو وجودت قرار داده،خودشم بهترین فردی رو که میتونی تو این راه باهاش همراه و همدل حرکت کنی تا اوج برسی رو برات کنار گذاشته تا به وقتش بهت هدیه بده...

خدا رو به تعداد شن های ساحل های دریاها شکر که هدیه زیبای زندگی منو بهم بخشیدی ...


پس من باب تشکر از تو هم که شده خدایا،می نویسم از خودم و همسر نازنینم که بهترین هدیه زندگیمه...

بسم الله الرحمن الرحیم...

افوض امری الی الله... ان الله بصیر بالعباد...



راستی وبلاگ قبلی من با نام" راضی ام به رضای تو" با این آدرس"www.banooyeshieh.blogfa.com" هست. شاید خیلی از خواننده های اینجا با این وبلاگ آشنا باشند. اینو گفتم که بگم من غریبه نیستم!! همون نرگس اونجام!!