من و عشق زیبایم

می نویسم از "منی" که قبل او بودم و "منی" که در کنار او هستم

من و عشق زیبایم

می نویسم از "منی" که قبل او بودم و "منی" که در کنار او هستم

امید... رمز حیات من...

من به نظر خودم آدم عجیبی هستم. بالاخره هر آدمی مشکلات و نواقصی تو زندگیش داره... و خیلی مهمه که در جهت رفع کردنشون باشه. نمیدونم چرا قبل ازدواج این اراده ای رو که الان دارم رو نداشتم... میدونستم خیلی از رفتارهام اشتباهه اما نیرویی که منو پایدار نگه داره برای خوب شدن و خوب موندن، نبود... اما تو همین چند ماهی که ازدواج کردم خودم تغییرات فاحشم رو حس میکنم...

این تابستون و به خصوص ماه مبارک رمضان،برای من تلنگر خیلی خوبی بود... من آدم برون گرایی ام ولی درمورد مشکلاتم ترجیح میدم خودم تنهایی فکر کنم و به نتیجه برسم... یعنی تو این یه مورد درون گرام... تقریبا اواسط ماه رمضان حالم خیلی بد بود... یه مشکلی داشتم که البته به کسی هم نگفتم(به جز همسرم که با کنجکاوی زیادش از زیر زبونم حرف کشید)... خیلی ناامیدم کرده بود... اما هرطور بود وقتی دیدم هیچکس نمیتونه مشکلمو حل کنه و این خودم هستم که باید خودم رو با شرایط موجود وفق بدم و درواقع خودم رو با محیط دور و برم سازگار کنم،اونوقت بود که انگار دوباره امیدوار شدم...

با یه انگیزه مضاعف و روحیه خیلی بهتر، نسبت به قبل، دوباره شروع کردم... نمیتونم مشکلم رو اینجا بگم اما راه حلی که براش پیدا کردم احترام متقابل بود... احترام، احترام میاره و محبت، محبت... تمام رفتارهایی که ما از اطرافیانمون می بینیم بازخورد رفتار خودمون هست... پس باید خوب برخورد کرد و خوب بود تا عکس العمل خوبی هم در محیط اطراف دید...

الان تو این برهه از زمان خودم رو در حال پیشرفت ارزیابی میکنم و این رو مدیون مسئولیت پذیری هستم که متأهلی به من داده...

الان بیشتر به این فکر میکنم که تک تک برخورد های من و تک تک عادت های من، در رفتار و عادت های آینده بچه هام تأثیرگذار هستن و باید بیشتر مواظب رفتار خودم باشم... این امید به آینده زندگیم و علی الخصوص بچه هام، خیلی منو مصمم تر کرده برای خوب زندگی کردن و رفع مشکلاتم...

نمیدونم چرا خیلی ها مثل من فکر نمیکنن! اما هرچی به دور و برم نگاه میکنم کمتر کسی رو میبینم که انعطاف پذیری رو با این شدت من داشته باشه!!

خدا رو بابت این روزهام شکر میکنم... بابت این حال خوبم... بابت این همه نعمت و رحمت و مشکلی که دور و برم هست...

چقدر خوبه که ما آدمها همه سختی هامون رو با دید قشنگ تری ببینیم... با این نگاه که اگر انسان تو این دنیا سختی نکشه بزرگ نمیشه... باید بزرگ بود تا به خدا نزدیک تر شد...

این نگاه منو تو سختی هام آروم میکنه... حس رضایت خدا و امام زمان از من و همسرم...


امروز 10 مرداد،یکی از روزهای امیدواری من... یکی از آرزوهای بزرگم رضایت پدر و مادرم از منه... انشاءالله که بهش برسم...

آرامش وجودم...


سلام عشق زیبای من ...

دیرگاهی است رقص قلم روی کاغذ زندگیم را برای تو فراموش کرده ام...

فکر کنم این بار کلمات دلشان برای ناز کردن پیش تو، تنگ شده است... 

نیک به یاد دارم که آن اوایل چگونه تمام ناز و کرشمه ام را با قلمم برایت

حک می کردم... از خودم میگفتم... از دلتنگی هایم...

از تو... از شیرینی های زندگی با تو ...

طعم ملس خاطرات نوشتن برایت، هنوز کامم را شیرین میکند...

آخر تو آنقدر دوست داشتنی و مهربان هستی که هرچقدر هم بستایمت

کم گذاشته ام...از حس آرامش ناشی از بودنت و داشتنت هرچقدر هم

بگویم کم گفته ام...قبل از آمدنت می پنداشتم مرد رویا ها

فقط در قصه هاست...همان قصه هایی که از کودکی می شنیدم...

اما آمدی و به من ثابت کردی که تو همان مرد رویاهای منی...

همیشه چون تویی را آرزو میکردم...

چون تویی عاشق دلباخته، چون تویی مهربان، چون تویی دلسوز،

چون تویی فداکار... همیشه کنارم باش... آرام وجودم باش... مهربان من.


امروز 16 تیر ماه،خیلی دلم تنگ شده واسه اون نوشته هایی که از ته دلم

براش می نوشتمو اس ام اس می زدم،اما همشون از گوشیم پاک شدن...


مهارت موقعیت شناسی و زمان شناسی

سلام. از وقتی امتحانام تموم شده و برگشتم به شهرمون تازه دارم طعم زندگی مشترک رو می چشم. امروز داشتم پست های قبلی رو یه نگاه می انداختم یه کم از خاطرات زمان دوری و فراق برام زنده شد. برام جالب بود که اون زمان که از همسرم دور بودم چقدر دیدم به زندگیم محدود و کوچیک بود. نمیدونم دوری ما از هم باعث این مسئله شده بود یا اینکه چون هنوز اولای عمر زندگی مشترکمون بود زمان نیاز داشتیم تا باهم راحت تر و صمیمی تر شیم تا بتونیم در مواجهه با مسائل مختلف زندگیمون بهتر برخورد کنیم و تصمیم بگیریم.

نمونه اش ناراحت شدن سر کوچیک ترین مسائل یا فکر کردن و بزرگ کردن یه سری مسائل هست که الان که نگاه میکنم اون زمان اصلا وقت بحث کردن در رابطه با اون موارد نبوده. خیلی برام جالبه. همین الان یکی از مسائلی که یکی دو ماه پیش بحثش پیش اومد و به خاطرش کلی بحث کردیم و آخرشم باناراحتی دو تامون همراه بود،یادم اومد. ولی الان بعد دوماه که بهش فکر میکنم می بینم اون موقع اصلا نباید چنین موضوعی پیش کشیده میشد،چرا که تصمیم گیری در رابطه بااون مسئله نیاز به گذشت زمان و شناخت بیشتر من وهمسرم از هم داشت. یعنی اگر الان اون موضوع پیش کشیده می شد شاید من بهتر می تونستم موضع گیری کنم و تصمیم بگیرم. کما اینکه همین الان هم فکر میکنم یه کم زوده واسه تصمیم گیری راجع به اون موضوع.

این نکته خیلی مهمه و به نظرم باید زوج های جوون و تازه عروس هایی مثل من این رو در نظر داشته باشند که: سعی نکنیم زودتر از گذشت زمان حرکت کنیم. یه کم به خودمون و طرف مقابلمون فرصت بدیم. فرصت برای اینکه همدیگرو بهتر بشناسیم تا بهتر بتونیم باهم برخورد کنیم.

هرکسی در زندگیش اینو می فهمه که جای بعضی از بحث ها اول زندگی و شاید اصلا دوران نامزدی نیست. درسته که دوران نامزدی دوران شناخت محسوب میشه اما موقعیت شناسی مهارتیه که باید زوج های جوون در همین دوران نامزدی بدست بیارن.

منظورم از این حرف اینه که در هر بحثی که پیش میاد زن و شوهر باید به این نگاه کنند که آیا جای چنین بحثی در چنین موقعیت و زمانی هست یا نه؟ اگر یه سری مسائل نیاز به گذشت زمان و شناخت بیشتر طرفین از هم دارند باید این نکته مطرح بشه. یعنی باید به طرف مقابلمون بگیم که برای تصمیم گیری در فلان زمینه من نیاز به شناخت بیشتر از شما و گذشت زمان و در نظر گرفتن شرایط اطرافم دارم و الان نمیتونم تصمیم درستی در این زمینه بگیرم.

نذاریم بحث های الکی رابطه شیرین مون رو در دوران نامزدی بهم بزنه. سکوت شاید بعضی اوقات بهترین جواب باشه. هم برای خودمون و هم برای طرف مقابلمون.

خیلی خوبه که آخر همه بحث ها به همین شیرینی و خوبی تموم شه! انشاءالله. برای من هم دعا کنید بتونم همیشه این نکات رو به خودم یادآوری کنم. تمرین در این زمینه خیلی مهمه.


امروز 12 تیر ماه. روز پنجم ماه مبارک رمضان. یه روز خوب از روزهای خوب خدا. ماه رمضون امسال یه حال و هوای دیگه ای داره.دعا کنید بتونم بیشتر تو این ماه برم مسجد.

اولین افطاری ماه مبارک رمضون،یه هدیه معنوی از همسرم.

سلام. اول از همه تبریک بابت فرارسیدن ماه مبارک رمضان. انشاءالله که همگی بتونیم ازین ماه بیشترین بهره رو ببریم. منو هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارید دوستان.

و اما دیشب که اولین افطار اولین ماه رمضون زندگی مشترکمون رو خوردیم. البته یه افطاری ساده نبود. همسر عزیزم لطف کرده بود و به نیت هردومون یه افطاری برای فامیلای نزدیکمون ترتیب داده بود. در واقع یه هدیه معنوی بود که از دو سه هفته پیش مژده شو به من داده بود. اما وقتی خبرشو به من داد خیلی غافلگیر شدم. آخه اولین باری بود که منم یه مهمونی می دادم. و ازین بابت خیلی خوشحال بودم. مهمونی خونه مادرشوهرم اینا بود و ما اولین روز ماه رمضون،میزبان میهمانان خدا بودیم.

البته همه ازین که ما اولین روز به صرف افطار دعوتشون کردیم یه کم شوکه بودند که خب حق داشتند!! ولی خب به قول عموی شوهرم،افطاری عروس و داماد ها هم باید با بقیه متفاوت باشه دیگه!!

واقعا شب خوبی بود. حس مسئولیتی که برای اولین بار احساس می کردم برام شیرین بود. درسته که نتونستم خودم تموم کارهام رو بکنم و مادرشوهر عزیزم خیلی بهم کمک کرد(درواقع کارها به عهده خانواده شوهرم بود،ومن بیشتر کمک حال بودم) ولی خب همین که حس کردم برای اولین بار میزبان یه سری مهمون هستم برای شیرین و دوست داشتنی بود.

امیدوارم خدا ازمون قبول کنه،البته بیشتر از آقایی. چون خیلی زحمت کشید واسه این مهمونی. امیدوارم این ماه رمضون هم به خوبی و خوشی به پایان برسه چون واقعا ماه طاقت فرسایی خواهد بود(از نظر گرما).

یه دعا مونده ته دلم که بذارید بگم،دعا میکنم سال دیگه این موقع با این ماه رمضون برامون متفاوت باشه.یه چیزی داشته باشیم که به خدا نشون بدیم به عنوان بنده اش. طوری که آه حسرت و پشیمونی سر ندیم انشاءالله.(ببخشید که خیلی عامیانه دعا کردم ولی خب خیلی عجله ای این پست رو نوشتم...)


امروز، 9 تیر ماه،روز دوم ماه مبارک رمضان،دیشب خیلی خسته شدیم. آخه واقعا مهمونی دادن اونم از نوع افطاری،خیلی کار سختیه! انشاءالله مورد قبول خداوند قرار گرفته باشه.

دوران نامزدی،زمانی برای شناخت.

سلام. من برگشتم البته بعد یه مدت نسبتا طولانی. که خب حق داشتم چون فصل امتحانات بود و مجبور بودم تمام وقتمو بذارم برای درسام(و البته وقتای استراحتم به مدت روزی یه ربع تا بیست دقیقه برای صبحت کردن با همسر گرامی!!،اونم برای شارژ مجدد و تجدید قوا برای دوباره درس خوندن!!)

بگذریم... خلاصه که وقت نداشتم برای اینکه به اینجا سر بزنم و از خودم و زندگی مشترکم بگم. اما خب الان بعد یه هفته از آزادی از شر امتحانات! اومدم اینجا دوباره از حرفهای نگفته دلم بگم. راستش از وقتی اومدم یه بیماری سختی گرفتم که سخت حالمو گرفته. اصلا انتظار نداشتم ولی خب نمیدونم کفاره گناهام رو دارم میدم یا خدا داره آزمایشم میکنه،اما هرچی هست حالم این روزا خوب نیست.

این اولین باریه که بعد ازدواجم همسرم منو بیمار می بینه،طبیعی هست که خودش و خانوادش خیلی تعجب کنند!چون منو از روزای اول خنده رو و خیلی روباز دیدن و وقتی با قیافه عبوس و کسل من موقع عیادت روبرو میشن،نمیدونن تعجب کنند یا دلسوزی!!

ولی هرچی که هست من تو همین چند روز بیماری شوهرمو بیشتر شناختم. البته شاید بعضی ها بر این عقیده باشن که ماه های اول نامزدی همه اینطورین و جونشون رو هم واسه هم فدا میکنند یا... ولی عقیده من بر اینه که رابطه عمیق و مقدسی که بین زن و شوهر بوجود میاد اگر بر پایه محبت بنا شده باشه فداکاری و دلسوزی و جان فدایی همیشه توش هست.و این فقط مربوط به دوران نامزدی نیست.

خدا رو شکر رابطه ما از همون روزای اول همینطوری بوده و من الان به تمام محبت هایی که همسرم بهم میکنه اعتماد کامل دارم که این محبت ها سطحی نیستند که با گذشت زمان،از شدتش کاسته بشه و اون روی دیگه زندگی بیاد بالا. بلکه چون همراه با دلیل و منطق و حساب شده بوده،رفته رفته عمیق تر میشه و هر کدوم از ما،از فداکاری برای طرف مقابلمون رو بیشتر و بیشتر میکنیم.

و من از این بابت واقعا خدا رو شاکرم. خدایا من اصلا بنده خوبی برای تو نبودم و نیستم. ولی لطف تو همیشه شامل حال من بوده و هست. همسرم بزرگترین لطف تو، در زندگی من بوده. بابتش یک دنیا ازت متشکرم...

امروز 3 تیر 1393 . عصر یک سه شنبه. حالم زیاد خوب نیست. ولی با این نوشته بهتر شدم...

از مو باریک تر...

تو پست قبلی یه چیزی گفتم که کارمو خیلی سخت کرده!! در نظر گرفتن رضایت خدا در هر لحظه و هرمکان،واقعا کار سختیه...

اگه بخوای رعایت کنی امتحانای بزرگی رو باید پشت سر بذاری!! همین امشب یه نمونه اش برام پیش اومد... یه مورد خرید هست که اگه قبول کنم و اون چیزی رو که میخوام، بخرم احتمال زیاد اسراف کردم!!

الان منطق و عقل و خرد،همه دست در دست هم که من اون چیزی رو که دوست دارم نخرم!! اما دل و احساس و هوس دست در دست هم که بخرم! آخه تا الان عادت نکردم که در مورد چیزایی که دوست دارم بخرم حتما به این فکر کنم که آیا لازمه چنین چیزی رو بخرم یانه؟ معمولا خواستم و اکثرا خریدم! که این البته رفتار اشتباهیه. کم کم سعی دارم درستش کنم. (البته همسر عزیز بنده هم،هم دست با عقل منه! و مخالف با این خرید،(البته خب خرید برای خودشه) و من به خاطر همین چیزاشه که دوسش دارم. در عین حال که  دوست داره دل منو بدست بیاره،وقتی پای حرف خدا و حکم خدا وسط میاد، احساسشو درگیر نمی کنه)

حالا اینکه این وسط کی برنده میشه خدا می دونه!! چقدر تو مسیر خدا زندگی کردن و حرکت کردن سخته،و البته شیرین. دوست دارم به جایی برسم که اون چیزی رو که عقلم دستور میده،دلم هم با کمال میل،قبول کنه. یعنی دوست دارم به جایی برسم که علایقم جهت داشته باشن و اون جهت هم جهت خدایی باشه.

خدا شاهده که این حرفها و دل نوشته ها همیشه آرزوی من بودن،خود خدا لطف کرده تا به الان که دارم می نویسم،به خیلی از این ارزوهام رسیدم و بابت همه شون شکرگزاری میکنم اما خب نمیدونم کی میتونم هوای نفسمو کامل،زیر پام له کنم!

حتما شما هم شنیدید که میگن پل صراط رو تو همین دنیا با اعمالمون می سازیم. حالا دارم می فهمم که چرا میگن پل صراط از مو هم نازک تره. و راه رفتن روش چقدر سخت...!

امشب،13 خرداد،فردا قراره همو ببینیم،برای فرجه امتحانام پیش همیم...!(البته فقط 3 روز!)

یکی از ایده آل های من...

نمیدونم این اعتقاد و فکری که من دارم اشتباهه یا نه؟ اما من تا قبل ازدواجم همیشه اینطور فکر میکردم که زن و شوهر،بهترین یار و یاور هم تو همه کاراشون هستند،اصلا به نظر من اصل ازدواج برای اینه که دو نفر در کنار هم به تکامل برسند و وقتی که پیوند مقدسی به نام ازدواج بین دو نفر ایجاد میشه،این پیوند ایجاب میکنه که دو نفر،همه کاراشون ،خوشی هاشون، غم هاشون،دردهاشون و همه و همه چی شون برای هم بشه.

نمیدونم شاید این فکر،فکر اشتباهیه اما از نظر من اون زوجی خوشبخت و مورد رضایت خداوند هستند که همه کارای زندگیشون، از همون اول صبح که از خواب بیدار میشن تا آخر شب، با معیار رضایت خداوند سنجیده بشه. البته این چیزی نیست که مختص یه زوج باشه، اما خب از نظر من ازدواج مسهل این امر میشه. (منظورم بیشتر در کنار هم بودنه،یعنی حتی خودسازی هم در کنار هم و دوشادوش هم باشه.نه تنهایی)

بزرگترین ایده آل زندگی من اینه که هرکاری که میخوام انجام بدم یا به عکس،هرکاری که همسرم میخواد انجام بده، یه محکی قبلش زده بشه، و اونم اینکه آیا رضایت خدا در این کار هست یا نه؟ اما خب بالاخره همه ما انسانیم و ممکن الخطا. نمیتونیم همیشه و هرلحظه تمام کارامون رو با این خط کش،صاف کنیم. و اینجاست که وظیفه زوجین در قبال هم آشکار میشه.

این معیار قرار دادن رضایت خدا خیلی خیلی کار سختیه. یک لحظه به این فکر کنید که شما قراره از صبح علی الطلوع،کوچکترین کارهاتون رو زیر ذره بین خدا ببرید و اگر از فیلتر خشنودی خدا رد شد،اونوقت انجام بدید! پس خواسته دل تون یا خواسته دیگران و یا حتی خواسته همسرتون در اولویت های بعدی قرار داره!!

حالا اگه من و همسرم این نکته رو هرجا که طرف مقابلمون از یاد برد مهربانانه به هم یادآوری کنیم،فکرشو بکنید چقدر زندگی مون شیرین میشه!!!

مصداق نمیارم چون بحث خیلی طولانی میشه. این حرفا رو گفتم چون قراره در آینده نزدیک این وبلاگ برای همسرم هم رونمایی بشه!!!                                               

                          (همسرم!!)                       (من!!)

شاید بعضی حرفا رو نتونم حضوری بهش بگم یا شاید نتونم منظورمو دقیق بهش بفهمونم،پس اینجا از فرصتی که دارم سوء استفاده میکنم و حرفامو می زنم....!!!

دوست دارم نظر شما ها رو هم بدونم... پس خواهشا خواننده خاموش نباشید لطفا!!!

امشب 13 خرداد،امروز تولد دوستم بود،اما وقت نکردم براش هدیه بخرم! آخه باید برا امتحانام میخوندم،حتی وقت نشد باهم بریم بیرون!! اما از دلش درمیارم!!!

اندر محاسن ازدواج...

 سلام.

پدرم یه زمانی یه جمله ای رو به من گفت که ازون موقع مونده تو ذهنم و اگه یه روزی امکانش باشه به نظرم باید این جمله رو با آب طلا قاب کرد. اون جمله این بود که "اگر یه زمان دیدی کسی راجع به تو ذهنیت خوبی داره حتی اگر هم اون ویژگی های خوب رو نداری سعی کن در خودت ایجاد کنی و ذهنیت خوب طرف مقابلتو از بین نبری." البته تا جایی که یادمه فکر میکنم این جمله به نقل از امام علی(ع) بود.

شاید بپرسید غرض از آوردن این جمله این جا چی بود؟ میخوام سر این بحث رو باز کنم که همه ما یه سری نقاط ضعف در زندگیمون داریم. هرکسی به نحوی و در مکانی و زمانی. اما مهم اینه که بعضی وقت ها یا خودمون یا بقیه از این نقاط ضعف اذیت میشیم. مثلا حساسیت های بیجا،زود رنجی های بیش از حد، غرور کاذب و... .

یکی از محاسن ازدواج در رفع این مشکلاته. ببینید شما وقتی ازدواج میکنید با یه آدم جدید روبرو هستید که هیچ ذهنیتی از شما نداره و کوچکترین برخوردهای شما،چه خوب و چه بد،ذهنیت اولیه اون رو شکل میده. حالا اگر سعی کنید بعضی از مشکلات اخلاقی تون رو حداقل در برخورد با همسرتون کنار بذارید،این خیلی کمکتون میکنه تا بتونید کم کم ضایعات اخلاقی رو از وجودتون محو کنید.

مثلا زودرنجی بخصوص در خانوم ها! یکی از مشکلات عمده است که ممکنه همون اوایل ازدواج به دلیل شناخت ناکافی از آقایون یا به هردلیل دیگه زیاد بروز کنه. من هم متأسفانه دچار این مشکل بودم. سر هر حرف کوچیک یا بزرگی ناراحت شدن واقعا آزار دهنده است. اما چون تو روزای اول همسرم یه تصویر خوب تو ذهنش از من داشت خدا رو شکر تنها مشکل منو همین زود رنجی من می دید و دوست داشت این مشکل هم برطرف شه تا همسرش بشه بی عیب ترین و بهترین همسر دنیا!

شاید قبل ازدواج رفع این مشکل برای من خیلی سخت یا حتی ناممکن بود چون به نظر خودم مشکل زیاد داشتم و رفع کردن هرکدومشون به تنهایی و بدون انگیزه و تشویق برام سخت بود. اما وقتی دیدم همسرم تنها عیب منو همین می دونه و دلسوزانه در صدد رفع این مشکله و راه حل های مختلفی به من پیشنهاد میده،خب انگیزه ام برای رفع این مشکلم بیشتر شد و خدا رو شکر با هر سختی بود تا حدی این مشکلو رفع کردم(راه خاصی استفاده نکردم اما خب اگه خواستید براتون میگم چیکار کردم!!)

این یه مورد کوچیک بود اما در بقیه موارد هم به همین شکل هست،یعنی وقتی شما سعی میکنید با همسرتون خیلی خوب و مهربون و بی عیب رفتار کنید خود به خود اگر یکی از عیوبتون هم در زندگی پیدا بشه که باعث آزار و اذیت شما و همسرتون باشه سعی خواهید کرد اون " یه دونه" مشکلو حل کنید تا روابط عاشقانه و قشنگ شما و همسرتون رو به هم نزنه،همیشه از کم باید شروع کرد. و البته سعی کنید در برخورد های اول با همسرتون خیلی خوب و صمیمانه و بزرگانه برخورد کنید. اخلاقیات بچه گانه رو باید بعد ازدواج دور ریخت.

امروز 12 خرداد،یکی از روزهای خوب خدا،سخت درگیر درس خوندن! امیدوار به دیدن همسر گرامی در آخر هفته!!

غرور، خوب است یا بد؟!!

سلام. همه ما شنیدیم که مردها غرور خاصی دارند که اگر به هردلیلی توسط همسرشون یا هرکس دیگه ای شکسته بشه،واویلا!! 

منم اینو شنیده بودم اما خب از وقتی ازدواج کردم بیشتر به این قضیه واقف شدم. واقعا همینطوره،غرور یک مرد تا حد امکان نباید شکسته بشه. یه جا خوندم که هر زمان که بحثی بین شما و همسرتون پیش اومد که باعث ناراحتی بین شما شد،سعی کنید شما(یعنی خانوم) برای عذرخواهی پیش قدم بشید.

شاید این حرف در نگاه اول به ضرر ما خانوم ها باشه،اما وقتی واقع بینانه فکر کنیم می بینیم شخصیت ما خانوم ها طوری هست که معذرت خواهی رو برای خودمون یه غول بزرگ نمیدونیم که اگر این کارو بکنیم تمام غرور و ابهتمون پیش همسرمون از بین میره و دیگه هیچی!! اما خداییش این کار برای مردا خیلی سنگینه! من خودم به عینه دیدم،درسته که به ظاهر از ما عذرخواهی میکنند اما در باطن خدا میدونه چقدر احساس کوچیکی از این کار بهشون دست میده!!

نمیگم مردا نباید هیچوقت عذرخواهی کنند تا یه وقت غرورشون نشکنه اما میگم همیشه منتظر این نباشیم که در بحث هایی که بینمون اتفاق میفته کسی که اول برای بخشش پا پیش میذاره همسرمون باشه،خودمون هم پیش قدم شیم. بهش بگیم که اگر اشتباه از طرف ما بوده که ازش عذرخواهی میکنیم و اگر اشتباه ازاون بوده فقط کافیه اشتباهشو بفهمه و ما نیازمند این نیستیم که همیشه حتما از ما عذرخواهی کنه! بلکه فقط برای ما فهمیدن اشتباهش مهمه.(البته بعضی وقتا فقط عذرخواهیه که دل ما خانوما رو آروم میکنه!!)

البته بحث غرور برای مردها فقط منتهی به عذرخواهی نمیشه،بلکه مردها اصولا دوست نمی دارند که غرورشون تحت هیچ شرایطی جریحه دار شه! البته حق هم دارند و شخصیتشون اینطوری هست و این ما خانوم ها هستیم که باید به این نکته توجه کنیم و برای خوب زندگی کردنمون همیشه یادمون باشه که آقامون رو در اوج ببینیم و طوری باهاش برخورد کنیم که دیگران هم همین نظر رو داشته باشند.

در تصمیم گیری ها همیشه از همسرمون مشورت بگیریم و اونو در تمام تصمیمات زندگی مون شریک بدونیم. اگر جایی اشتباهی ازش سر میزنه خیلی مهربانانه و دلسوزانه بهش تذکر بدیم و تا حد امکان از برخورد اشتباه جلوی جمع با همسرمون خود داری کنیم.

این ها فقط بخشی از نحوه برخورد با همسر هست که من تا به امروز بهشون رسیدم. البته همه حرفام اینا نبود ولی بخشی از چرکنویس حرفهای پراکنده ذهنم بود...!

امروز 10 خرداد،تا امروز صبح پیش آقایی خودم بودم...! خیلی خوش گذشت...!

وقتی عصبانی میشیم...!

یه وقتایی هست تو زندگی که آدم از بعضی چیزا ناراحت میشه. بالاخره همه ما بعضی جاها نقطه ضعف هایی داریم. که فکر میکنم یکی از نقطه ضعف های بزرگ اکثرمون عکس العمل ماست وقتی که ناراحت و یا عصبانی هستیم.

خیلی مهمه که آدم کنترل نفس خودشو داشته باشه و رو نفسش مسلط باشه. خیلی از ماها روزانه شاید به خاطر مسائل گوناگون ناراحت شیم و ندونیم که برخورد درست چیه؟ به نظر من اکثر ما ها کم و بیش دچار این مشکل هستیم. البته درجه بندی اش فرق میکنه.

این مسئله تا زمانی که آدم ازدواج نکرده شاید خیلی آزار دهنده نباشه و فقط خودش و خونوادش رو ناراحت کنه اما وقتی ازدواج میکنی و با یه نفر قراره تمام لحظاتتو تقسیم کنی و همدیگرو خوشبخت کنین،قضیه فرق میکنه، اینجا دیگه نمیتونی مثل قبل خودخواهانه برخورد کنی،باید خیلی از جاها از خواسته دلت بزنی،باید خیلی جاها کنار بیای تا الکی ناراحتی پیش نیاد.

اینا رو که میگم خودمم کم و بیش دچارشون هستم. به هرحال منم یه بنده از بنده های خدام که دارم تلاشمو میکنم در جهت تغییر برای بهتر شدن،اینم یکی از مواردشه.

البته بهترین روشی که تا الان به ذهنم رسیده اینه که وقتای عصبانیت آدم سکوت کنه. حداقل چند لحظه تا چند ساعت(بستگی به افراد مختلف داره) سکوت برای بهتر فکر کردن راجع به قضیه خیلی کمک میکنه تا بهترین و درست ترین برخورد رو داشته باشیم.

رابطه زن و شوهر مقدس تر و شفاف تر از این حرفاست که بخواد به خاطر ناراحتی های کوچیک تیره و کدر بشه. پس بهتره وقتی در یه مسئله ای ناراحتی برامون پیش میاد به خودمون و همسرمون فرصت بیشتری بدیم تا فکر کنیم و بتونیم با منطق تصمیم بگیریم. من خودم چندین بار این کارو امتحان کردم. با این که خیلی کار سختیه ولی نتیجه میده. نتیجه خوبی هم داره. با ذهن آروم راحت تر میتونی در قبال مشکلات جبهه بگیری.

یادمون باشه: رابطه زن و شوهری با روابط دیگه متفاوته. با این دید زندگی کنیم که با ازدواج راحت تر میتونیم خودمون رو تغییر بدیم. تغییری در جهت بهتر شدن. پس اگر این مشکل رو داریم از فرصتی که خدا بهمون داده،ازین که کنار کسی قرار گرفتیم که موجب آزمایش ماست برای امتحان بندگی،بهترین استفاده رو بکنیم برای تمرین بندگی کردن.

امروز 18 اردیبهشت،متأسفانه یه سوء تفاهم بین مون پیش اومد که من خیلی ناراحت شدم،البته بعد از ظهرش رفتم حرم،حالم بهتر شد،وقتی با اعصاب آروم به قضیه ای که منو ناراحت کرده بود فکر کردم،به این نتیجه رسیدم که نباید ناراحت میشدم و آقای خودمم الکی ناراحت می کردم...!

اما در هرصورت اون ناراحتی هم برطرف شد و منتقل شد تو دفتر تجربیات زندگی من!

شاد باشیم اما نه به هر قیمت!

سلام. تو پست قبلی راجع به مراسم ازدواج یه کم گفتم و قرار بود دراین پست راجع به نحوه برگزاری مراسم یه کم حرف بزنم.

راستش تو این غوغای جامعه ما که کمتر کسی پیدا میشه که عروسی اش رو با موسیقی های حرام مزین نکنه! من و همسرم تصمیم گرفتیم حداقل تا جایی که میتونیم مراسممون رو بدون گناه برگزار کنیم... اولین کاری که باید می کردیم همون اسراف نکردن بود که تو پست قبل گفتم،و اما دومین کاری که از دستمون برمیومد این بود که تو عروسی مون یاد خدا و ائمه رو زنده نگه داریم... 

به هرحال این اونا بودن که باعث رسیدن من و همسرم به هم شدن،پس این بی انصافی نیست که طوری عروسی بگیریم که همه راضی باشند و اون اصل کاریه ناراضی؟؟! 


ازون جایی که رضایت خداوند در اول زندگی(و البته همیشه) برای زندگی ما شرط بزرگ و مهمی هست،تصمیم گرفتیم طوری عروسی بگیریم که بتونیم رضایت خدا رو هم همون اول زندگی جلب کنیم. و در جهت رسیدن به این هدف میخوایم به جای موسیقی های حرام امروزی! از مولودی برای شاد کردن جو عروسی مون استفاده کنیم.

که البته فرهنگ مولودی خوندن تو عروسی ها کم کم(با سرعت حرکت لاک پشت!) داره تو جامعه رواج پیدا میکنه، علت این امر فکر میکنم بیشتر برمیگرده به اینکه خیلی ها از وجود چنین مراسماتی بی خبرند!! و حتی خیلی از همین بچه مذهبی ها هم مراسم هاشون رو بدون هیچ آهنگ و یا مولودی برگزار میکنند.

البته دلیل دیگه این کار فرهنگ سازی هست. من و همسرم اعتقاد داریم با این کار میشه فرهنگ سازی کرد برای بقیه تا بدونند شادی مراسم فقط با آهنگ های حرام نیست. و میشه با ذکر و یاد ائمه هم مراسم رو شاد نگه داشت.(و اصلش هم همینه)


و اما سوم اینکه من خیلی دوست دارم اولین مهمون هام،ائمه باشند. دوست دارم اگر امام مهدی(عج) یه نگاهی به مراسمم کرد تأسف به حالم نخوره،دوست دارم حضرت زینب(س) که من و همسرم روز میلاد ایشون به هم رسیدیم و درواقع به قول همسرم هدیه ای هستیم از جانب ایشون به هم،از دیدن مراسم من به شیعه بودن من افتخار کنه،و بدونه که ما فقط اسمی محب اهل بیت نیستیم بلکه در عمل هم سعی خودمون رو میکنیم(البته این کارها در قبال وظایفی که باید انجام بدیم خیلی کوچیکه،ولی به اندازه خودش سعی در جلب رضایت هست)

این بود حرفام،البته حرفای خیلی خاص اینجا نمی زنم،فقط میخوام از نکات ریزی که شاید از نگاه خیلی هامون کم اهمیت هستند اما درواقع برای بندگی کردن خیلی مهم اند،براتون بگم...

التماس دعا...

امروز 18 اردیبهشت، یه تازه کار! اینا رو می نویسم که بعدها که با خانوادم اومدم به اینجا سر زدم یاد خاطراتم بیفتم...!

شروع میکنم با توکل به او

سلام. خب تو پست قبل از انگیزه کلی نوشتنم در اینجا که گفتم،بذارید اولین پست رو هم بذارم تا خودم و شما دستمون بیاد که اینجا قراره از چی بگیم و بشنویم؟

راستش من قبل ازدواج تجربه خاصی درمورد نحوه برخورد با همسرم نداشتم. چیزای کلی درباره ازدواج شنیده بودم و خودم در زندگی اطرافیانم دیده بودم اما الان هرچی که بیشتر میگذره بیشتر متوجه یه سری چیزا میشم،چیزایی که قبلا هم تو کتاب زندگیم بودن اما برام پررنگ نبودن،اما بعد ازدواج انگار خدای عزیزم خودش با یه خودکار رنگی،زیرشون خط پررنگ کشیده که وقت خوندنشون حواسم بهشون بیشتر باشه...

سعی خودمو میکنم اینجا شعار ندم،پس اگر دیدید یه حرف به نظرتون کلیشه ای بود بدونید اون کلیشه برای من تبدیل به واقعیت شده،یعنی سعی خودمو کردم که از حالت شعاری و مجازی بیارمش تو دنیای واقعی. جایی که خودم توش نفس میکشم و زندگی میکنم.

نمیدونم ازکجا شروع کنم،اما بذارید از همون اول بگم... همون اولی که شاید خیلی هامون توش گیر کردیم... مراسم شیرین عروسی!

مراسمی که خیلی هامون پاکی و قداستی رو که باید داشته باشه ازش گرفتیم با افکار اشتباهمون... فکرای اشتباهی که شاید همون اول زندگی باعث بحث های بیخودی بین خیلی از زوج های جوون بشه... بحث هایی که همه مون کم و بیش باهاش روبرو بودیم و دعواهای پیرامونش رو هم دیدیم...

توقعات بیش از حد خانواده ها در برگزاری مراسم و یا توقع بیش از حد خود ما دخترها که گاهی کمر مردها رو میشکنه...

من خدا رو شکر پایه زندگیمو از همون اول بر این گذاشتم که قناعت پیشه کنم. گرچه گاهی وقتا برام سخت هم بود...

البته تو این چند وقت مورد خیلی خاصی پیش نیومده(اونم دلیلش اینه که هنوز بحث شیرین جهیزیه خریدن وسط نیومده!!) ولی تو همون مواردی هم که بوده سعی خودمو کردم قانع باشم...

مثلا در برگزاری مراسمم تصمیم دارم از تشریفات الکی که فقط باعث اسراف و حسرت بقیه میشه جلوگیری کنم... نمیخوام کسایی که میان مراسم من خدانکرده حسرت به دل بمونن که این چه مراسمی بود و جوونا از ازدواج ناامید شن که آقا ما که این همه پول نداریم پس پا پیش نمیذاریم... ما اگر ادعای دین و ایمان داریم،این ادعا باید در سراسر اعمالمون دیده بشه،باید در کارهامون الگو باشیم برای بقیه،باید شیرینی دین رو به هر نحوی که شده به بقیه نشون بدیم... نشون بدیم که بدون اسراف و تشریفات هم میشه مراسم خوبی برگزار کرد که "خدا + همه مهمون ها" ازش راضی باشن...

باید منطقی بود،خوشی به چه قیمت؟ به قیمت سوزاندن دل دیگران؟ به قیمت اسراف؟؟؟ هرچیزی در حد اعتدال،نه کم و نه زیاد. غذا چند مدل و دسر و پیش غذا و نمیدونم این جور رسم هایی که ما خودمون به مراسم هامون سنجاق کردیم... بریزیم دور این رسم های غلط رو.

و اما در مورد نحوه برگزاری مراسم هم حرف هایی دارم که انشاءالله در پست بعدی خواهم گفت.

فعلا بااجازه.التماس دعا.

امروز 17 اردیبهشت،اولین روز تأسیس این وب،دقیقا یادمه،یه امتحان سخت داشتم همون روز،بعد امتحان تو خوابگاه،روی تختم... مشغول ساختن وب و نوشتن اولین پست هاش...!

چرا من؟ چرا اینجا؟

سلام به همه دوستان عزیز وب قبلیم که انشاءالله به زودی به اینجا هم سر می زنند...

نمیدونم چی شد که اینجا ساخته شد اما به نظرم فکری بود که با گشت و گذار در این فضای مجازی به ذهنم رسید... نوشتن از خودم و همسرم با نگرشی شاید نو،به ازدواج...

خیلی وقت نیست که زندگی مشترک رو تجربه کردم،اما ترجیح دادم از همون روزهای اول از نکات مثبتی که در زندگیم می بینم والبته به درد بقیه هم میخوره،و یا نکات منفی که سعی کردم برطرفشون کنم، بنویسم...

من... البته یه بنده عادی خدا، که داره هرروز سعی شو میکنه تا تو مسیر بندگی،گام های درست برداره تا از مسیر منحرف نشه،البته به کمک همسرش...

راه پر پیچ و خم بندگی رو به تنهایی نمیشه طی کرد... بالاخره یه جاهایی هست که کم میاری،احساس میکنی دیگه نمیتونی بقیه مسیر رو طی کنی... احساس میکنی تنهایی... نه یه همدردی... نه یه همفکری و نه یه همراهی...

فدای خدای خودم بشم که حتی تو راه بندگی خودش هم تنهات نمی ذاره...

خودش احساس نیاز به یه همراه تو زندگی رو تو وجودت قرار داده،خودشم بهترین فردی رو که میتونی تو این راه باهاش همراه و همدل حرکت کنی تا اوج برسی رو برات کنار گذاشته تا به وقتش بهت هدیه بده...

خدا رو به تعداد شن های ساحل های دریاها شکر که هدیه زیبای زندگی منو بهم بخشیدی ...


پس من باب تشکر از تو هم که شده خدایا،می نویسم از خودم و همسر نازنینم که بهترین هدیه زندگیمه...

بسم الله الرحمن الرحیم...

افوض امری الی الله... ان الله بصیر بالعباد...



راستی وبلاگ قبلی من با نام" راضی ام به رضای تو" با این آدرس"www.banooyeshieh.blogfa.com" هست. شاید خیلی از خواننده های اینجا با این وبلاگ آشنا باشند. اینو گفتم که بگم من غریبه نیستم!! همون نرگس اونجام!!